سلامعصر جمعه تون بخیرمن کرمانشاهم. خب یه سری عکسها رو گذاشتم اینستا. ولی آشتی باید بنویسه. خوبی اینستا اینه که اپلود کردن نمیخواد.سه شنبه ساعت یمربع به سه ا. اداره رفتم دنبال مهدی و پیش به سوی خونه. دیگع جمع و.جورهای اخر رو انجام دادیم و نون باگت خریدیم و اسم خدا رو اوردیم و راه افتادیم.بابا تو ماشین پسرخاله مجرد نشست، ما سه تا هم تو.ماشین خودمون.پسته و انجیر و میوه داشتیم که تو هردو ماشین گذاشتم و نسکافه هم بود.دیگه تو راه یه کم خوابیدم و یه کم اهنگ گوس کردیم و رقصیدم تا بالای اسداباد رسیدیم و شام کتلت و الویه خوردیم،حوالی ده رسیدیم کرمانشاه که همه شوکه شدند چون قرار نبود ما هم بریم.کللللی با دخترخاله ام لاو ترکوندیم.تا نصف شب نشستیم به حرف زدن و بعدش لالا.دخترخاله ام طبقه بالای مامانشه. همون که شوهر نامردش گذاشته رفته.چهارشنبه صبح بیدار شدم رفتم بلوار طاقبستان، اینستا هم عکس گذاشتم.پیاده روی کردم و حاااال کردم و.نون گرفتم و برگشتم.پول نونوا رو یادم رفت بدم!!! نونوا گفت: حساب نکردی!! یه اقای تپلی با خنده گفت: من حساب
میکنم!!!!حساب کردم اومدم بیرون.اومدم خونه صبحانه خوردیم و بعدش حرف و اینا.دخترخاله ام ظهر از سرکار برگشت و تا،شب حرف و حرف. بازی مانی هم با دختر دخترخاله ام به راه بود. اینقدر هوا عالی بود که بچه ها تو حیاط رو تخت مشق نوشتند.عصر مامانم رفت پیش دوستهای خاله سومی و من چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق...
ما را در سایت چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 4ashtiashti5 بازدید : 256 تاريخ : دوشنبه 23 بهمن 1396 ساعت: 16:26